♥خوش آمدید بفرمایید یه فنجون قصه♥

♥امیدوارم لحظات خوبی در این سایت داشته باشید♥


پرتاب آجر

نویسنده : Mohammadreza تاریخ : سه شنبه 2 دی 1393

روزی مردی ثروتمند در اتومبیل جدید و گران قیمت خود
با سرعت فراوان از خیابان کم رفت و آمدی می گذشت .
ناگهان از بین دو اتومبیل پارک شده در کنار خیابان ،
یک پسر بچه پاره آجری به سمت او پرتاب کرد .
پاره آجر به اتومبیل او برخورد کرد .
مرد پایش را روی ترمز گذاشت و سریع پیاده شد
و دید که اتومبیلش صدمه زیادی دیده است .
به طرف پسرک رفت تا او را به سختی تنبیه کند...
پسرک گریان ، با تلاش فراوان بالاخره توانست توجه مرد را به سمت پیاده رو ،
جایی که برادر فلجش از روی صندلی چرخدار به زمین افتاده بود جلب کند .
پسرک گفت: "اینجا خیابان خلوتی است و به ندرت کسی از آن عبور می کند .
هر چه منتظر ایستادم و از رانندگان کمک خواستم ، کسی توجه نکرد .
برادر بزرگم از روی صندلی چرخدارش به زمین افتاده
و من زور کافی برای بلند کردنش ندارم . "
"برای اینکه شما را متوقف کتم ، ناچار شدم از این پاره آجر استفاده کنم"
مرد متاثر شد و به فکر فرو رفت ...
برادر پسرک را روی صندلی اش نشاند ، سوار ماشینش شد و به راه افتاد...
در زندگی چنان با سرعت حرکت نکنید که دیگران مجبور شوند
برای جلب توجه شما ، پاره آجر به طرفتان پرتاب کنند !
خدا در روح ما زمزمه می کند و با قلب ما حرف می زند...
اما بعضی اوقات زمانی که ما وقت نداریم گوش کنیم،
او مجبور می شود پاره آجری به سمت ما پرتاب کند.



:: موضوعات مرتبط: یه فنجون قصه، پرتاب آجر، ،

صفحه قبل 1 صفحه بعد





تمام حقوق اين وبلاگ و مطالب آن متعلق به ♥ یه فنجون قصه ♥ مي باشد.